جدول جو
جدول جو

معنی بار دریا - جستجوی لغت در جدول جو

بار دریا
(رِ دَرْ)
بمعنی ساحل دریا. کنار دریا. در پهلوی آمده: جای به ایشان ایدون تنگ بکرد که سپاه اردشیر را گذشتن نشایست و اردشیر خود تنها به بار دریا افتاد. (کارنامۀ اردشیر پاپکان ترجمه صادق هدایت ص 20). رجوع به ’بار’ (اروندبار) شود
لغت نامه دهخدا
بار دریا
ساحل دریا، کنار دریا
تصویری از بار دریا
تصویر بار دریا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ)
یعنی ای خدای بزرگ ! (برهان: بارخدا) (هفت قلزم: بارخدا) (دمزن). اللهم !: گفت بارخدایا من میدانم که تو خدای بر حقی. (قصص الانبیاء ص 89). بارخدایا تو یونس را بمابازده. بارخدایا بتو گرویدیم. (قصص الانبیاء ص 136).
بارخدایا اگر ز روی خدایی
طینت انسان بآخشیج سرشتی.
(منسوب به ناصرخسرو).
گفتیم بارخدایا این چیست ؟ گفت آن همه منم نه غیر من. (تذکره الاولیاء). داود بگریست و گفت: بارخدایا آنکه معجون طینت او از آب نبوتست... (تذکره الاولیاء).
بارخدایا مهیمنی و مقدر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رِ دُنْ)
این جهان. گیتی. دنیا. رجوع به دار شود.
- از دار دنیا رفتن، کنایه از مردن است
لغت نامه دهخدا
(بِءْ رِ دُ رَ)
نام چاهی در مدینه. و دریک گویا مصغر درک است. وآن را بئر دریق نیز نوشته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وِ دَرْ)
گاو بحری:
گاو فلکی چو گاو دریا
گوهر به گلو در از ثریا.
نظامی.
رجوع به گاو بحری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارخدایا
تصویر بارخدایا
یعنی ای خدای بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار داری
تصویر بار داری
آبستنی حاملگی حمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دهی
تصویر بار دهی
بار آوری حاصل دادن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابردریا
تصویر ابردریا
اقیانوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تغییر حالت دادن مایعات (مثل شیر) ، عوض شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بار و لوازمی که از طرف دختران و زنان به خانه ی داماد حمل
فرهنگ گویش مازندرانی
اتاق چهار در، ساختمان شخصی
فرهنگ گویش مازندرانی